ادبیات ترکیه
درجامعه ترک (عثمانی) بعد از قرن هجدهم فعالیت هایی در راه ورود به تمدن غرب انجام شده است. تحولات در حوزه نظامی و سیاسی بعد از مدتی اثرات خود را در حیات ادبی نیز نشان داده است. مخصوصاً ادبیاتی که غرب را دیده و امکان شناخت غرب را از نزدیک پیدا کرده بودند اولین مخبرین ادبیات جدید شدند و به عنوان نقطه ی آغازین ادبیات ترکیه که تحت تاثیر تمدن غرب گسترش و توسعه یافته بود انتشار روزنامه ی «ترجمان احوال» (1860) مورد قبول قرار گرفت. زیرا این روزنامه نه به عنوان روزنامه رسمی و یا نیمه رسمی بلکه به عنوان الوین روزنامه ی ترکیه که با اقدامات شخصی و خصوصی انتشار یافته است. بدین وسیله این دوران جدید در دوران های زیر مورد بررسی قرار می گیرد. دوره تنظیمات (دوره سلطان عبدالمجید در سال 1839)، دوره ی ثروت فنون، دوره ی فجرآتی، دوره ی ادبیات ملی، دوره ی جمهوری و دوران بعد از جمهوری.
1-مهمترین اسامی ادبیات دوره ی تنظیمات:
نامیک کمال، شناسی، احمد میتهات، ضیاء پاشا، محمود اکرم، عبدالحق حمید، سامی پاشازاده نرایی و دیگران.
2-مهمترین اسامی ادبیات دوره ی ثروت فنون:
رجائی زاده محمود اکرم، توفیق فکرت، جنات شهاب الدین، خالد ضیاء اوشاکلی گیل، محمت رئوف و سایرین
3-مهمترین اسامی فجر آتی:
احمد هاشم، امین بلنت سردار اوغلو، حمدالله صبحی تانری اوور، فواد کوپرولو، یعقوب کادری کارا عثمان اوغلو و غیره.
4-مهمترین اسامی ادبیات ملی:
عمر سیف الدین، محمت عاکف ارسوی، خالده ادیب آدی وار، رشات نوری گون تکین، و ......
5-مهمترین اسامی ادبیات دوران جمهوری و بعد از آن:
ضیاء عثمان صبا، یاشار نابی نایر ناظم حکمت، اورهان ولی کانیک، اوکتای رفات، جاهد کوله بی، حسین رحمی گور پینار، پیامی صفا، کمال طاهر، عزیز نسین، نجاتی جومالی، سلیم ایلری، فاکر بایکورت، اورهان پاموک و غیره.
شاعران محلی (اوزان) ادبیات تکیه (خانقاه) فرهنگ های بومی (مردمی)
- شاعران محلی
- ادبیات تکیه (تکایا)
- اتفاقات در آداب و رسوم
- انواع
- شاعران مردمی
ادبیات شاعران محلی و تکیه عاشق (شاعران محلی) نوعی شاعر است که در ادبیات مردمی ترکیه از اوایل قرن شانزدهم بوجود آمده است. عقیده بر این است که عاشق نیروی شاعری خودرا که شیخ یا صاحب طریقت در خواب «باده ی عشق» را به او تقدیم کرده و شاعر هم با خوردن این باده و با دیدن معشوق خود در رویا و خواب بدست می آورد. بطور کلی در خواب در مقابل شاعر یک معشوقه و یا ساز قرار می گیرد. زینت این رویاها یک درویش با ریش سفید و گاهاً یک و بعضاً 3 استکان پُر می باشد. استکان در خواب بیشتر مواقع بصورت کاسه است. به مایع داخل کاسه که در خواب به شاعران تقدیم می شود باده ی عشق گفته می شود. اصطلاح باده تحت تاثیر ادبیات فارسی بوجود آمده است. به این ها باده اولیک، پیر لیک و عشق گفته می شود. شاعران محلی ما بطور کلی نزد یک شاعر استاد به بلوغ شاعری می رسند. این ها از استاد هم گفته های او را و هم در مورد اجرای هنر راه و روش را می آموزند. این ها بعد از اینکه در مجالس شاعران، قهوه خانه ها و .... طرز اجراء شاعری را بطور کامل یاد گرفتند خود به اجراء شاعری می پردازند و این شاعران محلی هم برای خود شاگردانی برمی گزینند و به این شکل آداب و رسوم ادامه پیدا می کند. شاعر محلی، اطلاعات احساس و تبحر خود را در مناظرات و منازعات نشان می دهد هدف از این منازعات مسابقه و بدست آوردن پیروزی است.
در منازعات حداقل دو شاعر روبروی هم قرار می گیرند. منازعه با مقدمه ی یک شخص محترم و یا با حضور و مقدمه یک شاعر شروع می گردد. مناظره در صورتی پایان می گیرد که یکی از شاعران نتواند به رباعی خود ادامه دهد در این صورت شاعر مزبور مسابقه را می بازد. یکی از عناصر مهم ادبیات شاعر محلی شرح حکایت و یا داستان است. بیشتر شاعرانی که شعر خود را همراه با ساز می سرایند با توجه به آداب و رسوم منطقه در مجالس شعر و آواز به شرح حکایت می پردازند. این گونه شاعران از یک طرف حکایت های منظوم استاد و از طرف دیگر حکایت هائی که خود ساخته است را به معرض نمایش قرار می دهند. نمونه این شاعران چیلدیرلی عاشق شنلیک، ارجیش لی امراح، ثابیت مدامی و ... می باشد.
نمایندگان این آداب و رسوم که نژاد«Tonguzlar» به آنها شامان، مغول و Baryatlar به آنها «Bo» و یا «Bugue» و yakutlar «Oyun» و اوغوزها به آنان اوزان (شاعر محلی) می گفتند طرز زندگی، طرز فکر و احساس طرز نگاه به حوادث و واقعه های اجتماعی و مردم خود را با شعرهای خود به زبان می آوردند. یونس امره، پیر سلطان آبدال، کوراوغلی، دادال اوغلو، کاراجا اوغلان، ارضروم لو امراح، ارجیش لی امراح، دردلی، عاشق ویسل، نمونه های مهم این آداب و رسوم بوده اند. این آداب و رسوم (رسم و عادات شاعران محلی) در جغرافیای آناتولی تا به امروز بطور زنده ادامه دارد شعر تکیه (خانقاه) به شعر تکیه شعر دینی و شعر مردمی تصوفی نیز گفته می شود.
این شعر محصول نوعی ادبیات است که در قرن یازدهم و دوازدهم بوسیله شاعران محلی به عشق خدا و احساس آخرت به زبان آورده شده است. مهمترین استادان شعر دینی و تصوفی مردمی احمد یسوی، یونس امره، حاجی بایرام ولی و ... است. اتفاقات بوجود آمده در آداب و رسوم آداب و رسوم شاعری محلی: این آداب و رسوم بخاطر اینکه از قدیم بوده مورد احترام قرار گرفته و این آداب و رسوم شاعری همانطوری که در دیگر ارزش های فرهنگی وجوددارد به عنوان رفتار عادات و آثار باقی مانده فرهنگی از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است و این ها یک ارزش فرهنگی است که فرهنگ آداب و رسوم به عنوان بجای آوردن یک احتیاج، انجام یک فعل آن را بوجود آورده است. طبق رسومات محلی شاعران شعر خود را براساس رباعی تنظیم و می سرایند. هم چنین استفاده از مقدار و اندازه ی رباعیات تنظیمی (هفت، هشت، یازده هجه) از نمونه های مشخص این رسومات است.
آداب و رسوم شاعری محلی را به شکل زیر می توان دسته بندی کرد:
1- تخلص گرفتن
2- شاعر شدن بعد از دیدن رویا (نوشیدن باده)
3- استاد- شاگرد
4- منازعه- مشاعره- مواجهه- مقابله
5- گفتن بیت هائی که لب بالایی به لب پائینی نمی خورد
6- معما
7- طرز گویش گفتم- گفت
8- اطلاع دادن و فهماندن از متون تاریخ
9- گفتن ناظره
10-نوازندگی
1-تخلص گرفتن تخلص به اسم مستعار می گویند که شاعران در شعرهای خود بجای استفاده از اسم اصلی از این اسم مستعار استفاده می کنند. و تخلص گرفتن در ادبیات بومی متناسب با اصولی است که وابسته به آداب و رسوم می باشد. در بیشتر شاعران محلی اسم اصلی او فراموش شده و بجای آن از تخلص استفاده شده است. اسم اصلی دادال اوغلو ولی، اسم اصلی سمانی حسین و گوهری محمت و .... می باشد.
شاعران محلی تخلص مورد استفاده خود را متناسب با آداب و رسوم از راه های زیر می گیرد:
a)تخلص را خود انتخاب می نمایند:
- نام و نام خانوادگی خود را به عنوان تخلص انتخاب می کند.
- متناسب باهنر و طرز زندگی خود اسمی را به عنوان تخلص برای خود برمی گزیند.
b)تخلص خود را از شاعر استاد، شیخ و یا مرشد می گیرند.
- شاعر استاد از شاگرد امتحان می گیرد.
-شاعر استاد باتوجه به وضعیت و موقعیت شاگردش تخلصی را برای او مناسب می بیند.
-تخلص گرفتن از راه، نوشیدن باده در رویا
2-شاعر شدن بعد از نوشیدن باده در خواب اثر نمونه ای رویا در ادبیات بومی و یا مردمی ترکیه بسیار دیده می شود. بطور کلی این اثر نمونه ای که در حکایات و داستان های مردمی جای گرفته در بین داستان های زندگی بعضی از مردم شعرای محلی هم دیده می شود. شعرای محلی شعر گفتن را به دو عنصر پیوند می دهند یا از راه شاگردی نزد شاعران استاد و یا از راه نوشیدن باده از خواب. باده همانطوری که مثل شربت، آب می تواند یک نوشیدنی مایع باشد در عین حال می تواند مثل سیب، انار، نان و انگور به عنوان یک خوردنی هم باشد. نوشیدن باده در ادبیات شاعران محلی به موجب یک اثر نمونه ای سنتی رویاست. براساس عقیده و باورها برای شاعر شدن یا باید نزد شاعران استا شاگردی کرد و یا اینکه حتما از دست صاحب طریقت و یا شیخ باده نوشید.
3-استاد- شاگرد یکی از مهمترین سنتی که صدها سال در ادبیات شاعری به حیات خود ادامه داده سنت استاد-شاگرد است. بطور کلی شاعران محلی قبل از شاعر شدن در نزد یک شاعر استاد شاگردی کرده مهارت های لازم را می آموزد. طبق سنت موجود برای اجرای این سنت بومی شاعر باید نزد استاد درس های لازم را بیاموزد. شاعر جوان در نزد استاد خود باید تحمل و صبر بسیار از خود نشان دهند. در نتیجه این صبر شاگرد با دعای خیر استادش و با اذن او به تنهائی به اجرای نقش درمیان مردم می پردازد.
4-مقابله، مناظره شعرای محلی در این گونه مناظره شاعران در مقابل بینندگان و شنوندگان حرف های کنایه آمیز خود را در چهارچوب مزاح و شوخی به همدیگر رد وبدل می کردند. البته این گونه مباحثه در چهارچوب اصولی انجام می گرفت که به این کار در زبان ترکی «آتیشما» گفته می شود. آتیشما حداقل با دو شاعر در حضور بینندگان و شنوندگان در مقابل هم همدیگر را با ساز و گفتار و در چهارچوب یک قاعده مشخص با سبک سنگین کردن یکدیگر انجام می گیرد.
5-لب – نمی خورد یک نوع طرز گفتار سخن است که هنر شاعر را به نمایش می گذارد. به شعرهائی که بدون داشتن حروفی چون (ب-پ-م-و – ف) و بدون صدای لب و دندان- لب سروده می شود می گویند. در این کار که یک نوع مقابله (آتیشما) می باشد شاعران محلی بین دولب خود سوزن گذاشته و باهم مباحثه می کنند.
6-معما معما به شعری گفته می شود که در این شعر اسم شخص و یا موجود مورد بحث مشخص نیست. در ادبیات شاعر محلی معما یک اهمیت خاصی دارد.
از نظر شاعران معما ساختن و یا حل یک معما احتیاج به هوش و اطلاعات دارد. «مراد اوراز» اجرای معما را به این شکل شرح می دهد: در کافه ها و یا قهوه خانه ها شبهائی که معما تشریح می شود کسی سیگار و قلیان نمی کشد، کسی با صدای بلند حرف نمی زند، و هر کس در یک نظم خاصی می نشیند. معمائی که از جانب شاعر مردمی تهیه شده با حروف درشت بطوریکه از دور قابل خواندن باشد روی کاغذی نوشته و به تخته چسبانده می شود. هم چنین به تخته به ضخامت یک میلی متر موم عسل می چسبانند. شعرای حاضر در محل به نوبت برای کسانی که به کافه می آیند با توجه به شغل و موقعیت آن شخص در بین مردم مرثیه سرائی می کنند. شخص مورد احترام قرار گرفته هم با توجه به وضع مالی خود به تخته ای که موم در اطراف معما چسبانده شده پول اسکناس می چسباند. هر کسی که معما را حل می کرد پول ها را برداشته و با شاعر تقسیم می کرد. شاید این معما چندین شب در کافه و روی تخته می ماند و از طرف کسی حل نمی شد در این موقع صاحب تنظیم معما یعنی شاعر حل معما را برای سایرین شرح داده و تمامی پول ها را برمی داشت.
7-طرز گویش گفتم- گفت این طرز گویش در شعرهای مردمی بصورت وسیع مورد استفاده قرار می گیرد و این ها گفتگوهائی است که خصوصاً در رقص سماعی بین عاشق و معشوق (در چهارچوب شرح گفتم- گفت) انجام می گیرد.
8-از تاریخ سخن گفتن شاعر در شعرهای خود در مورد تاریخ تولد خویش و حوادثی مانند قحطی، آتش سوزی، سیل، امراض مسری و جنگ های مهم که با زندگی اجتماعی مردم ارتباط نزدیکی دارد سند تاریخی خواسته و بطور کلی در رباعی اول و یا آخر و گاهی وقت ها هم در بین شعرهای خود از تاریخ سخن می راند.
9-ناظره گرفتن: ناظره یعنی نوشتن شعرهای یک شاعر با همان سبک و سیاق از طرف شاعر دیگر به گونه ی نزدیک به مفاهیم آن شعر گویند.
10-نوازندگی : تار و یا سه تار مهمترین عنصر آداب و رسوم شاعری برای شاعر می باشد.
انواع در ادبیات شاعری A- انواع هجاداز
1-کوشما (نوعی شعر توده مردم که به همراه ساز خوانده می شود): گسترده ترین نوع شعر توده مردم ترک می باشد که در قالب 11 هجائی 11=5+6 و یا 11=3+4+4 مورد استفاده قرار می گیرد به این گونه شعرها که از نظر موضوع به زیبائی تخصص و یا طبیعت اشاره می کند، زیبایی گرا، به شعرهائی که در مورد مردانگی، شجاعت و جسارت بحث می کن، جسارت ناب به آن قسمت از شعر که ابعاد درشت اجتماع را به نقد می کشد طعنه و به شعرهائی که در ارتباط با سوگواری است مرثیه گفته می شود.
2-سماعی: (نوعی آواز در موسیقی ترکی که شعر و آواز آن در چهار مصراع با اصول مخصوص ساخته می شود) و به شعرهائی گفته می شود که در شعر مردمی در قالب هشت هجائی با ترکیب «کوشما» و با یک آهنگ خاص سروده می شود. بطور کلی حداقل از سه و حداکثر از پنج رباعی تشکیل می شود و بیشتر در موضوعات طبیعت، زیبائی و جدائی بحث می نماید.
3-وارساغی (نوعی شعر و ساز و آواز محلی ترکی) در نزد مردمان آناتولی جنوبی یک از انواع نظم می باشد که با آهنگ خاص سروده می شود. تعداد رباعی ها بین سه و پنج متغیر است. وارساغی از نظر شکل شبیه سماعی است و مثل آن با قالب هجاء هشت تایی سروده می شود تفاوت این دو نوع شعر در آهنگ و شکل گفتن و یا سرودن می باشد.
4-دستان (Deestan) : (نوعی اشعار حماسی و قهرمانی): این نوع شعر در ادبیات توده مردم از نوع نظم می باشد که شبیه «کوشما» است و تفاوت بین آنها از نظر تعداد رباعی، طرز گویش، آهنگ و موضوع می باشد. شاعران در این نوع شعر از قهرمانی ها، حماسی ها حوادث روز و بعضی از حوادث غمناک سخن به میان می آورند و اشعار خود را در این رابطه می سرایند. B- انواع عروض دارد
1-دیوان:دیوان در بین شعرهای مردمی با نام «دیوانی» شناخته می شود که از اشکال ادبیات نظم شاعر محلی است و از شعرهائی است که با قالب عروضاً فاعلاتٌ/ فاعلاتٌ/فاعلاتٌ/ فاعلون سروده شده است.
2-سلیس: شعرهائی است که در ادبیات محلی و مردمی با قالب فعیلاتٌ/ فعیلاتٌ/ فعیلاتٌ/ فعیلون نوشته شده است. بطور کلی از طرف شاعران محلی قرن نوزدهم مورد استفاده قرار گرفته و بیشتر شعرهای سروده شده سلیس از نوع غزل بوده که متناسب با قالب 15 هجائی نیز می باشد. خصوصیات مشخص سلیس ها آهنگ متفاوت آنهاست.
3-سماعی: در ادبیات شاعر محلی در قالب هجاء نوشته شده و یکی دیگر از سماع هائیست که تحت تاثیر ادبیات دیوان و با عروض به رشته تحریر درآمده است. و محصول ادبیات شاعر محلی که با آهنگ مخصوص خوانده می شود با قالب مفاعلون/ مفاعلون/ مفاعلون/ مفاعلون بر میزان عروض سماعی نوشته شده است.
5-شطرنج: شعرهائی است به شکل غزل که با قالب عروضٌ مفتعلون/ مفتعلون نوشته شده است.
6-وزن آخر: شعرهائی است که با قالب مستفعلاتٌ/ مستفعلاتٌ/ مستفعلات ٌ نوشته شده است.
انواع شعرهای تکیه:
1-الهی (سرود یا اشعار دینی) سرودهای دینی افکار و طرز نگاه تصوف را بیان نموده و به عنوان منظومه حکمت های الهی و اسرار را به زبان جاری می نماید و از جمله شعرهائی است که بدون اجازه هر طریقتی به مدح و ستایش خداوند پرداخته بزرگی، عظمت و قدرت خداوند را تلقین می کند. این اشعار در جشن های دینی و خانقاهی با یک مقام منحصر به خود سروده می شود. این اشعار و سروده های دینی با رباعیات و یا با ابیات نوشته می شوند. آنهائی که با رباعیات نوشته می شوند بطور کلی با میزان هجاء 7 و8 تایی وگاهاً با 11 تایی و با قافیه ی «کوشما» نوشته می شوند و آنهائی که که با بیت نوشته می شوند بطور کلی با میزان 11و14 و 16 هجائی و بعضی هایشان هم با میزان عروض نوشته می شوند.
2-نفس (منظومه یا شعرهای مخصوص بکتاشی): ادبیات شاعری وابسته به اصول دینی از اشکال نظم به آن سروده های دینی که از طرف شاعران علوی- بکتاشی نوشته شده گفته می شود. موضوع آن بطور کلی وحدت وجود در تصوف با قواعد اصول طریقت علوی- بکتاشی در ارتباط است. زبان این منظومه یا شعرهای مخصوص بکتاشی یک زبان ترکی ساده و از نظر شکل مانند «کوشما» می باشد. به رباعیت با میزان قالب هجاء 7 و 8 و 11 تایی و یا اینکه اگر کمتر هم باشد به نوشته های عروضی برخورد می کنیم.
3-آیین: برای تشریح احوال و حرکت های مخصوص متصوفین متن آیین برای اولین بار از طرف ایرانیان مورد استفاده قرار گرفته و سپس وارد ادبیات تصوفی ترکیه گردیده و نامی است که به اشعار دینی طریقت های مولوی که در مجالس سماع سروده می شود می گویند.
4-تاپوغ: به شعرهائی که بین آیین ها در طریقت گلشنی سروده می شود تاپوغ می گویند.
5-دوراک: (تقطیع شعر، تجزیه کردن مصراع شعر به اجزاء و ارکان عروضی) غیر از طریقت مولوی در تمام طریقت ها وجود دارد اما بطور کلی اشخاص منسوب به طریقت خلوتی بعد از قسمت اول ذکر که کلمه توحید را تشکیل می دهد و قبل از ذکر اسم جلال از طرف یک و یا دو ذاکر درهر مقامی خوانده می شود و منظومه های ترکی است که آهنگ آزاد دارد.
6-جمهور:غیر از درگاه های مولوی و بکتاشی به اشعار دینی که دسته جمعی خوانده می شود اطلاق می گردد.
7-حکمت:در شعر مردمی دینی و تصوفی با توجه به احساسات و نگاه شاعر به شعرهائی گفته می شود که موضوعات دینی را دربرمی گیرد.
8-دوریه (Devriye) : در ادبیات مردمی دینی و تصوفی به شعرهائی اطلاق می شود که در برگیرنده موضوع نظریه (Devir) می باشد. «Devriye» شعرهای تصوفی است که با توجه به فلسفه (دنیا و انسان از خدا خارج گشته و دوباره به خدا رجعت نموده) نوشته شده است.
9-شطحیه (شعر هجائی): در شعرهای مردمی دینی و تصوفی بطور کلی به منظومه های مزاحی شطحیه گفته می شود. شطحیه ها شعرهائی هستند که از طرف شاعران متصوف سروده و یا نوشته شده و عقاید صوفیانه را به زبان آورده شرح و بسط و فهم آن بسته به تفسیر و تعبیرش می باشد. و یا سخنانی که ظاهرش خلاف شعر باشد و شاعر آن را در لباس طنز و کنایه درآورد.
10-توحید: به منظومه هائی که خدا، خلقت و عناصری اصلی مثل کائنات را در یک جا تأویل و تفسیر نماید توحید می گویند که به شکل غزل، قصیده و مثنوی از انواع نظم ادبیات دیوان به رشته تحریر درآمده است.
11-نطق:به شعرهائی که در تکایا از طرف بزرگان طریقت خصوصاً با ماهیت تربیتی و آموزشی سروده می شود اطلاق می گردد.
12-(Deme) به شعرهای تصوفی از طریقت علوی که در مورد طریقت و موضوعاتی در مورد حرکات آنها بحث می کند و سئوال های آنان را مورد عتاب قرار می دهید (Deme) می گویند. بطور کلی «Dene» هائی که با 8 هجا نوشته شده همراه ساز در مقام مخصوص بخود سروده می شود.
13-دوواز (Duvaz) : به شعرهای مخصوصی گفته می شود که در مدرح دوازده امام سروده شده است. عاشق ویسل شاطر اوغلو، دادال اوغلو، دردلی، ارجیش لی امراح، ارضروم لو امراح، کاراجا اوغلان، کوراوغلو، فخرونی شریف، پیر سلطان آبدال، سیرانی، سمانی، یونس امره، یاشا یان اوزان لار (شاعران در حال حیات) عاشق ویسل شاطر اوغلو (عاشق در اصطلاح ترک شاعر محلی است) عاشق ویسل (1973- 1894) بیوگرافی: «در سیصد و ده آمده بودم به دنیا» ویسل شاطراوغلو در سال 1894 در روستای سیوری آلان شهرستان شارکیشلا از توابع استان سیواس بدنیا آمد. روزی که او بدنیا آمد شاید چندین کودک در همان روز در آناتولی بطور طبیعی بدنیا آمده باشند. اما این روز خصوصاً برای کسانی که از بیرون به قضیه نگاه می کنند جالب باشد. شرح واقعه این گونه است: ما در ویسل بنام گلعذار هنگام رفتن برای دوشیدن گوسفندان در چراگاه آیی پینار در حومه روستای سیوری آلان درد زایمان می گیرد و به تنهائی ویسل را به دنیا آورده و ناف او را خود می برد و پیاده به روستا بر می گردد. به خانواده های ویسل در منطقه شاطر اوغلوللاری (شاطر زاده ها) می گویند. نام پدرش احمد با لقب کاراجا یک کشاورز بود. در زمانی که ویسل به دنیا می آید بیماری آبله در منطقه سیواس شایع و تلفات فراوانی می گیرد. قبل از ویسل دو خواهر او از بیماری آبله در گذشته بودند. در سال 1901 میلادی زمانی که ویسل هفت سال داشت بار دیگر بیماری آبله در منطقه شیوع پیدا می کند.
ویسل هم به این بیماری دچار می گردد او خود آن دوران را چنین شرح می دهد:
قبل از دچار شدن وبستری به بیماری آبله مادرم یک لباس زیبای بلند دوخته بود. لباس را پوشیدم و پیش زن محسنه که مرا زیاد دوست داشت رفتم که لباس خود را به او نشان دهم. او به من محبت کرد. آن روز روز بارانی و راه گلی بود هنگام بازگشت به خانه پایم لغزید و به زمین افتادم و دیگر نتوانستم برخیزم به بیماری آبله دچار شده بودم. این بیماری مرا زمین گیر کرد لکه آبله به چشم چپم زد چشم را بستم نیز پرده ای در گرفت شاید هم از فشار چشم چپ بود. آن روز دنیا برایم زندانی بیش نبود. بعد از این افتادن لکه قرمز رنگی هم در یکی از چشم هایش دیده می شود. هنگام افتادن بر زمین دستش بخاطر زخمی که داشت خونریزی می کند. مادرش گلعذار در این مورد چنین می گوید: از رنگ ها فقط قرمز را بیاد داشت چشم هایش قبل از دچار به بیماری آبله معیوب شده بود، رنگ خون گرفته بود.
رنگ خون را بیاد داشت رنگ قرمز.... سبز را هم با دستانش پیدا می کرد و دوست داشت» چشم راستش شانس دیدن را داشت در آن زمان او با این چشم نور را تشخیص می داد در آن حوالی دکتری بوده به پدر ویسل گفته بودند که پسرت را پیش دکتر ببر امکان دارد او چشم بچه ات را معالجه کند. پدر ویسل ازاین حرف خوشحال شده بود. اما شانس با ویسل یاری نمی کند که او روزی پیش پدرش می رود که گاو می دوشیده که در یک دستش هم چوبی قرارداشت از بدشانسی ویسل در یک آن برمی گردد در همان حسین پدرش در حال بلند شدن بود که نوک چوپ به چشم دیگر او اصابت می کند بدین وسیله آن چشم هم بشدت آسیب می بیند. ویسل یک برادر بزرگتر از خود به نام علی و یک خواهر بنام الیف داشت. تمامی خانواده ها و فامیل ویسل از این حادثه بسیار ناراحت شده و روزها گریه می کنند. بعد از این واقعه خواهر او دست ویسل را می گرفت و هر کجا که می رفت با او همراه بود. ویسل رفته رفته درد خود را به درونش می ریزد.
پدر ویسل هم به شعر و شاعری علاقه داشت و با تکیه مانوس بود او سعی کرد از آلام پسرش بکاهد و کاری کند که او دردهای خود را ولو کم فراموش کند. سازی به دستش داد. او شعرهائی از شعرای محلی دوران خود را به پسرش یاد می داد و ویسل شروع کرد به از بر کردن این شعرها. هم چنین شاعران محلی گاه و بیگاه به خانه احمد شاطر اوغلو (پدر ویسل) سر می زدند با ساز می نواختند و شعر می گفتند. ویسل آنها را با علاقه وافر گوش می کرد. همسایه شان ملاحسین هم ساز او را روبراه می کرد و سیم هایش را تنظیم می کرد. ویسل آموزش اولیه ساز را از دست پدرش بنام علی آقا (شاعر علاء) می آموزد او ساز را بخوبی یاد می گیرد و سپس هم ساز می نوازد و هم شعر می گوید. علی آقا دنیای تاریک ویسل را با روشنائی شاعرن آشنا می سازد. او با دنیای شعرائی چون پیر سلطان آبدال، کاراجا اوغلان، درتلی، رخصتی آشنا می شود. «دومین تحولات مهم در زندگی عاشق ویسل در بسیج عمومی کشور شروع می شود.
برادرش علی به جبهه می رود و ویسل کوچک با ساز سیم شکسته اش تنها می ماند. بعد از شروع جنگ همه دوستان و هم سن و سالان او به جبهه می روند. ویسل از این واقعه هم محروم .... بدین وسیله او که منزوی شده بود دومین انزوا را از نظر روحی – روانی تجربه می کند. همراه نداشتن، بدون دوست ماندن، فقر و ... او را بسیار بدبین، ناامید و محزون می کند. دیگر روزها را در زیر درخت گلابی واقع در باغچه کوچک خود سپری می کند و شب ها به بالای درخت ها رفته دردهای درونی خود را برای آسمان ها تشریح می کند» «داخل خانه که می شدم صورتم اخمو، پدر و مادرم نمی دانستند احوال مرا، نمی دانستند که در درونم چه می گذرد. من بخاطر اینکه آنها ناراحت نشوند درد خود را نمی توانستم برایشان بازگو کنم. آنها فکر می کردند من بی اعتنائی می کنم. ولی من نمی توانستم درد خود را برای آنها خالی کنم. حتی داشتم به ساز هم تنفر پیدا می کردم.» ویسل در وجود خود احساس می کرد که باید دین خود را به کشور اداء کند.
اگر هم این احساس تاثیر تصور جوانمردی در آناتولی بوده باشد معهذالک ویسل احساسی داشته و احساسات خود را در قالب شعر چنین بیان می دارد: «زمانی که ملت دشمن را به دریا می ریخت حیف که قسمت من نشد این همت فلک دستم را شکست و بمن نوبتی نرسید که شمشیر بر سر دشمن بکوبم اگر این روزها برایم میسر می شد حتی به یک قاشق خون هم منت نمی کردم سرنوشت من این بود که نروم به میدان ببیند که چه آمد بر سر این ویسل پدر و مادر ویسل با گمان اینکه شاید در این بسیج عمومی بمیرند و برادر ویسل از او مراقبت لازم را نکند، دختری بنام اسماء را که یکی از فاملین خودشان بود به عقد ویسل در می آورند. ویسل از اسماء صاحب یک دختر و یک پسر می شود. پسر ویسل در ده روزگی می میرد. درد وغم ویسل با این اتفاق هم تمام نمی شود. بدشانسی و بداقبالی یکی پس از دیگری بوقوع می پیوندد. مادرش در تاریخ 24 فوریه 1921 و پدرش نیز هجده ماه بعد از مادرش فوت می کنند. در این میان ویسل کارهای باغ و بستان را انجام می دهد. از طرف دیگر شاعرانی چون کاراجااوغلان، امراح، عاشق صدقی، ولی و .... به روستای ویسل و پیش او رفت و آمد می کنند به ساز و شعر می پردازند. ویسل هم از این فعالیت ها بدور نمی ماند.
برادر بزرگش علی درباره صاحب یک دختر بچه می شود. این دو برادر (ویسل و علی ) برای نگهداری و انجام کارهای خانه یک خدمتکار می گیرند غافل از اینکه این خدمتکار در آینده باعث زخم خوردن دیگر ویسل خواهد شد. روزی ویسل مریض و در بستر بیماری بوده و برادرش علی هم برای جمع آوری گون به اطراف روستا رفته بود خدمتکار زن ویسل را گول و اغفال کرده باهمدیگر فرار می کنند. بدین وسیله درد و غمی دیگر به دردهای ویسل اضافه می شود. زمانی همسرش او را ترک می کند که تنها دختر ویسل شش ماهه بوده است. ویسل دخترک را به مدت دو سال در بغل نگهداری می کند. اما هم زنده نمی ماند و از دنیا می رود. ویسل این واقعه را در یک شعری چنین بیان می دارد: «شانس و اقبال به اندازه درد و غم سخن را با هم در آمیخته به هرکجا که بروی این اقبال و درد و غم به دنبالم می آیند وخلاصه کلام اینکه تسلسل این درد و غم به هزار طبقه می رسند» «او دیگر در حالتی از وضع روحی قرار می گیرد که تصمیم به هجرت و دوری از دیار خود می گیرد. او در سال 1928 تصمیم می گیرد که به اتفاق یکی از دوستان خویش بنام ابراهیم به شهر آدانا هجرت نمایند. اما شخصی بنام سلیمان از روستای کاراچایر سیواس ویسل را از این تصمیم منصرف می کند.
در این مورد به صحبت های ویسل گوش بدهیم: «شخص مزبور (سلیمان) به ساز من گوش می دهد، حرفهایم را قطع می کند، اگر بگویم می خواهم بجائی بروم ناله و ناراحتی می کند به دست و پایم می افتد و تقاضای انصرافم می کند. در نهایت گفتم که نمی روم والسلام و از این سیاحت منصرف شدم.» اولین جدائی ویسل از روستای خود این گونه است: شخصی به نام قاسم از روستای بارزان بالنی از توابع «زارا» ویسل را به روستای خود می برد و این ها دو سه ماه باهم زندگی می کنند. در این سیاحت سلیمان (که ویسل را از رفتن به آدانا منصرف کرده بود) و رویگر حسین از اهالی سیواس همراه ویسل بوده اند. هنگام برگشت ویسل به روستای یالین جیک از توابع هافیک و روستای گیریت از توابع زارا رفته و ساز قشنگی به مبلغ 9 لیره خریداری می کند. دوستان ویسل هنگام بازگشت از سیواس به روستای سیوری آلان در دام حقه بازها افتاده و تمامی پول های خود را از دست می دهند و پول ویسل را هم از او گرفته و در قمار می بازند. ویسل مدتی بعد از این حادثه با زنی بنام گلعذار از روستای کارایا پراک از توابع هافیک ازدواج می کند. در سال 1931 دبیر ادبیات دبیرستان سیواس بنام احمد قدسی تجر و دوستانش «انجمن حمایت از شاعران محلی» را تاسیس می کنند و در تاریخ 5 دسامبر 1931 جشن شاعران محلی را به مدت سه روز برگزار می نمایند. بدین وسیله این حادثه آغاز نقطه عطفی مهم در حیات ویسل می شود. و این نقطه عطف با آشنائی ویسل با احمد قدسی تجر شروع می گردد. ویسل تا سال 1993 مشغول شعر و ساز و آواز از شاعران محلی و سرودن شعرهای آنان می شود. به مناسبت دهمین سال تاسیس جمهوری در ترکیه تمام شاعران محلی با مدیریت احمد قدسی تجر شعرهای خود را بر روی جمهوری و غازی مصطفی کمال تنظیم می نمایند. ویسل هم در بین این شعرا قرار دارد.
بدین وسیله اولین شعر روشنائی بخش ویسل با این بیت شعر شروع می شود: «احیاء گر ترکیه آتاتورک می باشد» ...... البته شعر طولانی او با همین بیت آغاز شده است. انتشار این شعر در منطقه موجب بیرون آمدن ویسل از روستا نیز می گردد. در آن دوران شعر ویسل مورد پسند مدیر ناحیه آغاجاکیشلا (که روستای سیوری آلان هم تابع این ناحیه است) به نام علی رضا بیگ قرار می گیرد. او می خواهد که ویسل را به آنکارا بفرستد. ویسل از اینکه پیش آتاتورک خواهد رفت خوشحال است. همراه دوست با وفای خود ابراهیم با پای پیاده و در سرمای زمستان با تحمل سختی بسیار براه افتاده و در عرض سه ماه به آنکارا می رسند. ویسل در آنکارا در خانه شخصی مهمان نوازان که او را می شناخت 45 روز می ماند. او هر چند با هوس خواندن اشعار خود برای آتاتورک به آنکارا هم آمده باشد ولی این موضوع قسمت او نمی شود. همسرش می گوید که او از اینکه نتوانسته پیش آتاتورک برود و نیز از نرفتن به خدمت سربازی بسیار ناراحت شده بود.
اما اشعار معروف او در چاپخانه حاکمیت ملی به چاپ می رسد و روزنامه ها آن را منتشر می نمایند. اشعار سه روز در روزنامه منتشر می شود. بعد از این واقعه نیز ویسل به اطراف و اکناف کشور می رود و به هر جائی که سفر می کند ساز می نوازد و شعر می گوید. بدین وسیله در قلوب ملت جای گرفته و مورد احترام مردم قرار می گیرد ویسل در مورد آن روزها چنین می گوید: «ویسل در مورد آن روزها چنین می گوید: «از روستا بیرون آمدیم. با پای پیاده از روستاهای یوزگات و چانکری عبور کرده در عرض سه ماه توانستیم به آنکارا برسیم. فکر می کردیم که چکار کنیم اگر به هتل برویم پول نداریم پس چه باید کرد؟ بما گفتند که در آنکارا شخصی به نام پاشا دایی آنجا ساختمانی برای خود ساخته بود. به آنجا رفتیم او واقعاً هم مهمان نواز بود. چند روزی مهمان بودیم. آن زمان در آنکارا مثل حالا کامیون و فلان وجود نداشت. تمام کارها باارابه های اسبی انجام می گرفت. با شخصی به نام حسن افندی که ارابه های اسبی داشت آشنا شدیم.
او ما را به خانه خود برد. مدت 45 روز در خانه حسن افندی ماندیم. می رفتیم، می گشتیم می آمدیم و حسن افندی خواب و خوراک ما را مهیا می نمود به او گفتم: حسن افندی، برای گردش به اینجا نیامده ایم. ما شعر حماسی داریم می خواهیم آن را به گوش غازی مصطفی کمال برسانیم چطور و چگونه باید این کار را انجام بدهیم؟ او گفت: و الهی من در این گونه کارها سررشته ندارم ولی اینجا یک نفر نماینده مجلس بنام مصطفی بیک هست که اسم فامیلش را فراموش کرده ام. این موضوع را باید به او گفت شاید کمکی به شما بکند. رفتیم و درد خود را برای مصطفی بیک شرح دادیم که همچون شعر حماسی داریم که می خواهیم به اطلاع مصطفی کمال برسانیم به ما کمک کنید. او گفت: امان، امروزه کسی به شاعر و فلان اهمیتی نمی دهد در گوشه و کنار ساز بزنید و شعر بخوانید و بروید. گفتیم نه اینطوری نیست ما باید شعر خود را برای مصطفی کمال بخوانیم. مصطفی بیک (نماینده مجلس) گفت که بخوانید ببینیم شعر شما چیست؟ خواندیم، گوش داد. گفت که با روزنامه حاکمیت ملت (که آن زنان منتشر می شد) صحبت خواهم کرد. فردا پیش من بیائید. بعد گفت که من مداخله نمی کنم، برگشتیم.
با خودگفتیم که چکار کنیم؟ تصمیم گرفتیم برای ساز سیم بخریم و سیم های کهنه را عوض کنیم و خود به چاپخانه برویم. برای خریدن سیم ساز به بازار «اولوس» (ملت) که آن موقع بازار کارااوغلان می گفتند رفتیم. پایمان چاروق با کت و شلوار شال و کمرشال بسته، های پلین آمد و گفت، وارد نشوید ورود به بازار ممنوع است و ما را نگذاشت که با بازار سیم فروش ها برویم .
پلیس: ما می گوئیم ممنوع شما از کلمه ممنوع چیزی حالی تان نمیشه؟ آنجا ازدحام زیاد است وارد ازدحام شدن ممنوع است و به این طریق اصرار نمود. ما هم گفتیم بسیار خوب وارد نمی شویم اما کمی بعد به خیال اینکه پلیس نمی بیند وارد شدیم اما دوباره پلیس آمد به دوستم ابراهیم داد زد و گفت مگر کله پوکی؟ به شما می گویم وارد نشوید می خواهی مغزت را متلاشی کنم؟ گفتیم آقای پلیس ما به این حرف ها گوش نمی کنیم، از بازار سیم ساز خواهیم گرفت. دراین وقت پلیس به ابراهیم گفت: اگر می خواهی سیم بخری این دوستت را به یک جایی بنشان و برو سیم ات را بخر. ابراهیم رفت و سیم خرید و آورد، سیستم تازه خریده را به ساز وصل کردیم و در نهایت چاپخانه را پیدا کردیم.
- مدیر: چه می خواهید؟ - گفتیم: شعر حماسی داریم برای چاپ به روزنامه خواهیم داد.
- مدیر:
ساز بزنید و شعر بخوانید ببینم؟ ساز زدیم و خواندیم. او گفت او ووو..... خیلی خوب، خیلی قشنگ نوشتند و گفتند که فردا در روزنامه چاپ می شود. فردا بیائید و روزنامه بگیرید. آنجا مقداری هم پول به عنوان حق تألیف بما دادند. صبح آمده و 6-5 روزنامه گرفتیم به بازار رفتیم. پلیس ها: اوو... عاشق ویسل شما هستید؟ راحت باشید آقا و گفتند که به کافه ها وارد شوید و بنشینید چه لطف و مرحمتی کردند که نپرسید! مدتی در بازار گشتیم. فقط باز هم مصطفی کمال خبری نیست. گفتیم که این کار انجام نخواهد شد. اما شعرهایم را به مدت سه روز پیاپی در روزنامه ی حاکمیت ملت به چاپ رساندند. باز هم از مصطفی کمال خبری نشد. تصمیم گرفتیم که به روستا برگردیم. فقط خرجی راه را نداریم. در آنکارا با یک وکیل دادگستری آشنا شده بودیم. وکیل دادگستری: من می خواهم در مورد شما به رئیس شهرداری نامه ای بنویسم، شهرداری بطور مجانی شما ره به روستایتان می فرستد. نامه را نوشت و به دست ما داد. به شهرداری رفتیم در آنجا بما گفتند که شما آدم هنرمندی هستید چگونه آمده اید همانطور هم برمی گردید. برگشتیم پیش وکیل دادگستری او گفت چکار کردید؟ شرح دادیم، او گفت بمانید یک نامه هم به استاندار بنویسم. برای استاندار هم تقاضا نوشت.
استاندار نامه را امضاء و به شهرداری ارجاع داده دوباره به شهرداری رفتیم و نامه را تحویل دادیم، بما گفتند نه پول نداریم و نمی توانیم شما را بفرستیم.
وکیل دادگستری به حالت گرفته و عصبانی:
بروید پی کارتان، شهرداری آنکارا را جهت شما پول ندارد. من برای این شخص دلم سوخت. در اثنای اینکه حالا چه باید کرد به فکرمان رسید که «خانه مردم» سری بزنیم ببینیم آنجا چه می گویند؟ شاید آنجا گره گشا شود. و گفتیم به پیش مصطفی کمال که نتوانستیم برویم حداقل به «خانه خلق» برویم این بار نگهبان ها برای ورود به «خانه مردم» را همان نمی دهند آنجا مانده بودیم. شخصی از درون به بیرون آمد و پرسید این جا چکار می کنید و چکار انجام می دهید؟ جواب دادیم: می خواهیم به «خانه مردم» وارد شویم اما مانع می شوند. او به نگهبان ها گفت: کاری نداشته باشید این ها آدم های مشهوری هستند و این عاشق ویسل است. شخص مزبور ما را پیش مدیر بخش ادبیات فرستاد. آنجا اوو .... بفرمائید بفرمائید گفتند بعضی از وکلای مجلس آنجا بودند. مدیر بخش ادبیات وکلا را صدا زد: بیائید شاعران محلی اینجا هستند، بیائید گوش بدهید. از وکلای سابق آقای نجیب علی بیک گفت: این ها آدم های بی پولی هستند باید به اینها توجه کرد و برای هر کدام یکدست لباس هم باید فراهم نمود. روز یکشنبه هم در خانه ی مردم یک کنسرت بدهند. حقیقتا برای هر کدام یکدست لباس تهیه کردند. ما هم همان روز یکشنبه در خانه ملت یک کنسرت اجرا کردیم. بعد از کنسرت مقداری پول هم در جیبمان گذاشتند.
با همان پول از آنکارا به روستمایمان برگشتیم. اولین آواز محلی که او خوانده اثر شاعر خلق «عاشق عزتی» از منطقه املک می باشد: « مجنونم، لیلایم را دیدم نگاهی کرد و رفت نه او چیزی گفت و نه من چیزی پرسیدم ابروهایش را خم کرد و رفت نتوانستم کلمه ای را از او بپرسم صورتش ماه بود و روز بود نمی دانم؟ فکرکردم که ستاره ی زهره است نورش مرا سوزاند و رفت از شعله آتش او تاب مقاومت نیاوردم من به این سر نتوانستم برسم در وقت صبحدم نتوانستم او را ببینم مثل ستاره پرید و رفت نمی دانم که برج کدام ستاره است؟ این دردها زخمی است برای ما غمزه بخوان بعضی بعضی یار به سینه ام کوبید و رفت ... عزتی این چه حکمت است هنگام خواب دیدم رویائی را گیسوان خود را مثل کمند نموده یار به گردنم آویخت و رفت» ویسل، تأسیس انستیتوهای روستائی به همت احمد قدسی تجر به ترتیب در روستاهای عارفیه، حسن اوغلو، چیفته لر، کاستامونو، یلدیز الی و اکپینار بکار آموزش ساز پرداخته است. او در این مدارس باچندین هنرمند روشنفکر که مهر را بر حیات فرهنگ ترکیه زده اند امکان آشنائی پیدا می کند و شعر خود را بخوبی توسعه و گسترش می دهد. در سال 1965 پارلمان ترکیه با تصویب قانون خاص بخاطر خدمات عاشق ویسل به زبان مادری و اتحاد ملی ماهانه پرداخت حقوقی به مبلغ 500 لیره ترک را به ایشان مقرر می دارد.
نهایت عاشق ویسل در همان روستائی که ساعت 30/3 صبح به دنیا آمده بود (روستای سیوری آلان) در تاریخ 21 مارس 1973 در خانه ای که اکنون موزه ای به نام اوست چشم از دنیا فرو بست. اگر بخواهیم حیات عاشق ویسل را خلاصه کنیم باید به جملات نغز و شیرین اردوغان آلکان نظر کنیم: «نهر قیزیل ایرماق به علامت سئوال تشابه دارد، از زارا سرچشمه گرفته بعد از طی هافیک و شارکیشلا خاک سیواس را ترک می کند. یک هلالی ترسیم کرده، قیصریه، نوشهیر، کرشهیر، آنکارا و چوروم را آبیاری نموده در شهرستان بافرا از توابع استان سامسون به دریا می ریزد. حکایت زندگی ویسل مثل «قیزیل ایرماک» است. یک سرش در بافر است و سر دیگرش در زارا. زندگی تلخی که تا بافرا ادامه دارد با آب های فراوان و تند کوه قیزیل داغ در شمال زارا تغذیه و به اتمام می رسد.
![[تصویر: Asare_Bijhan_Bahadori_23-wwwSh.jpg]](http://dc389.4shared.com/img/21Bd5Nq0/s7/0.19870926654817345/Asare_Bijhan_Bahadori_23-wwwSh.jpg)